- گران سنگی (گِ سَ)
سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (قابوسنامه).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی.
، گرانی. گران قیمتی. بهاداری:
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن:
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی.
، گرانی. گران قیمتی. بهاداری:
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود، سنگینی. ثقیل بودن:
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی
